دوست دارم مادر بزرگ
طفل گفت: " مادربزرگ، دوست دارم."
مادر بزرگ گفت:" من هم دوست دارم."
طفل کوچولو گفت:" من بیشتر دوستت دارم. بیشتر از خودت دوستت دارم."
مادر بزرگ خندید و گفت:" خب، چه عشق زیادی است!!"
طفل دوباره با صدای بلندتری گفت:" بیشتر از همه دوستت دارم."
مادر بزرگ دوباره خندید و گفت :" خب، من هم به اندازه تو و حتی بیشتر دوستت دارم."
کودک ادامه داد:" نه،مادربزرگ، تو حرف های مرا نمی فهمی. من بیش از حد و اندازه دوستت دارم."
و بعد با دو دست کوچولوآمد و مادر بزرگش را فشار داد.
مادر بزرگ سخن بیشتری نداشب که بگوید.
یک چنین محبت و دوستی خدایی، بدون شرط و بی پرده ، و در نهایت سادگی.