گفتن قصه توسط بچه ها درباره عصبانیت
24اردیبهشت
گفتن قصه توسط بچه ها درباره عصبانیت
گفتن قصه توسط بچه ها درباره عصبانیت
سارا: یه روز یه آدم عصبانی بود پون با زنش دعواش شده بود. دخترش هی میومد می پرید وسط حرفاشون.عصبانیشون می کرد.در ومادر با عصبانیت گفتن : نپر وسط حرفامون. دختره هم گریه کرد و رفت تو اتاقش.
بعد گشنش شد اومد بیرون شام خورد و خوابید وقتی صبح شد دیگه عصبانی نبود.
خورشید: یه روز یه آدمه عصبانی بود با دخترش دعوا کرد. آخه دخترش یه کار بد کرده بود؛اسباب بازی هارو پرت کرده بود خورده بود تو صورت آدمه.دختره هم از عصبانیت رفت خوابید صبح که شده بود دیگه بد اخلاق نبود و صبحانه خورد.
*: یه روز دایی من عصبانی شد تفنگ حبابی ام رو از من گرفت. من هم کلی دایی مو اذیت کردم. بعد دایی ام رفت.مامانمم گفت: دیدی دایی عصبانی شد رفت خونه خودش؟
دانیال: یه آقایی بود اسمش یه چیزی بود؛ همه آدمارو می زد.آخه عصبانی بود از دست آدما.چون آدمای دیگه تفنگ داشتن.این آدم هنوز عصبانی بود تا وقتی که بهش تیر خورد.وقتی تیرو درآورد دیگه عصبانی نبود و آدمارو نمی زد.
هلیا: یه دختره بود می خواست بره بیرون اما مامانش اجازه نمی داد.دختره بدون اجازه رفت بیرون.وقتی باباش اومد خونه گفت: اه اه دخترم کو؟ وقتی دختره برگشت خونه مامانش و مهمونای خونشون همه عصبانی بودن از دست دختره اما باباش عصبانی نبود. مامان با دخترش دعوا کرد ؛ دختره هم قهر کرد و رفت تو اتاقش.در رو هم قفل کرد.اما مامانش اومد تو اونو ترسوند و دیگه عصبانی نبودن.
النا: یه روز یه ادم خشمگینی بود همه بچه هارو می زد، بعدش یه روزی از روز ها بچش مرد. بعد آدم نشست کلی گریه کرد.
چه چیز هایی اطرافتون هست که شما را عصبانی می کند؟
رضا: ناخن، شیشه اتوبوس هم که هی در می آد عصبانیم می کنه.
درباره نویسنده
مطالب مرتبط
90/10/7 آشتی آشتی دانیال روی صندلی نشسته بود و ...
ادامه مطلب >
هوش چیست? از انجایی که هوش یک مفهوم انتزاعی است دانشم...
ادامه مطلب >
نقد فیلم فیلم ارزشمند" پدر آن دیگری" ساخته خانم ...
ادامه مطلب >
شهر کودک با توجه به دغدغه ها و سوالات مادران طی سالها...
ادامه مطلب >
این روزها برای تک تک بچه های مهرمن، با عشق دورهم جمع شدی...
ادامه مطلب >