پیچ
امروز یه مشکل پیش اومد و مهدی قهر کرد و گفت:دیگه بازی نمی کنه. یهو کنار پنجره یه پیچ پیدا کرد و گفت: خاله ؛ پیچ !! منم از فرصت استفاده کردم و گفتم: ای وای من الان یه مدت که دارم دنبال این پیچ می گردم و پیداش نمی کنم؛ تو چطور پیداش کردی؟!
خیلی ذوق کرد و می گفت: همین جا بود؛خودم پیداش کردم. منم بلند گفتم: حالا می شه به خاطر این کارت بهم بوس بدی؟ ( همه بچه هاحواسشون به ما دو تا بود.)
بعد مهدی خندید و منم بوسش کردم. یهو بچه ها تک تک اومدن و مهدی رو بوس کردن و مهدی خندید .بدوبدو کردن و آشتی کردن.
امروز بهراد انگار 20 سال بزرگ شده بود ؛ وقتی با بچه ها دعواش می شد با صدای آروم می گفت:بیا مشکل رو حل کنیم وبیا همدیگرو ببخشیم و بوسشون می کرد.منم به خاطر قشنگ حرف زدنش ازش تشکر کردم.
90/11/11
درباره نویسنده
مطالب مرتبط
تا وقتی که دیگران مسئول حال خوب،بد،ترس،غم یا نگرانی من ...
ادامه مطلب >
غیر علنی بودن تحقیقات و دادرسی چنانچه در مواج...
ادامه مطلب >
J :خاله ،می دونی(...) عاشق من شده!!!مربی: سکوت...J :می دونی از ک...
ادامه مطلب >
هوش هیجانی و مهارت والدینییک کودک دو ساله دارم ، که مدام...
ادامه مطلب >
«خدایا دوستت دارم که به من مامان دادی»
نویسنده: امی پارک...
ادامه مطلب >
هوش چیست? از انجایی که هوش یک مفهوم انتزاعی است دانشم...
ادامه مطلب >