اردیبهشت 03, 1398
پیچامروز یه مشکل پیش اومد و مهدی قهر کرد و گفت:دیگه بازی نمی کنه. یهو کنار پنجره یه پیچ پیدا کرد و گفت: خاله ؛ پیچ !! منم از فرصت استفاده کردم و گفتم: ای وای من الان یه مدت که دارم دنبال این پیچ می گردم و پیداش نمی کنم؛ تو چطور پیداش کردی؟!خیلی ذوق کرد و می گفت: همین جا بود؛خ...
ادامه مطلب
اردیبهشت 03, 1398
پشیمونی امروز زمان نقاشی دیدم که نگار به جای نقاشی همه دستاشو با پاستل سیاه سیاه کرد.اول خیلی عصبانی شدم.خواستم چیزی بگم.اما یه فکری به سرم زد.با ترس دستشو ازم قایم کرد اما من با خنده و ذوق گفتم: نگار چقدر دستت خوشگل شده انگار که دستکش دستت کردی.او هم از عکس العمل من ت...
ادامه مطلب
اردیبهشت 03, 1398
90/10/7 آشتی آشتی دانیال روی صندلی نشسته بود و فرنام می خواست صندلی رو به زور ازش بگیره.وقتی من می خواستم مشکلشون رو حل کنم یهو فرنام صندلی رو از پشت کشید و دانیال از پشت صندلی زمین خورد.از نگاهش فهمیدم که خیلی ترسید.عکس العمل فرنام این بود که پشت سرهم می گفت : داداش ببخش...
ادامه مطلب
اردیبهشت 03, 1398
مدیر سایت | حرف,
کودک,
زندگی,
عشق,
حال,
خوب,
قشنگ,
حس,
ایده,
جالب,
سکوت,
کودکانه,
قانون,
تعریف,
تصمیم | 0 نظر |
اشتراکگذاری
|
امروز سر تغذیه, بچه ها همه داشتن حرف می زدن و به تذکرهای من گوش نمی کردن.فقط مهدی حرف نمی زد.من یهو به مهدی گفتم : مهدی می شه بعد از تغذیه برام تعریف کنی که چی شد که دیگه تصمیم گرفتی سر تغذیه حرف نزنی؟!یهو همه ساکت شدن و مهدی هم خیلی خوشحال شد و قبول کرد . بعد از تغذیه همه رو جمع کر...
ادامه مطلب